وبلاگ دانشجویی

حرف ها، دغدغه ها، نظرات و تحلیل های چند تا دانشجو

وبلاگ دانشجویی

حرف ها، دغدغه ها، نظرات و تحلیل های چند تا دانشجو

چند خط روایت نجف زاده در بازگشت از لیبی

جایی که شراب هم نمی برد........

همین الان رسیدیم تهران.تا بارهایمان را بگذارند روی غربیلک وقت دارم این وبلاگ را از همین فرودگاه به روز کنم...بنویسم  روزهای عجیبی را گذراندیم.برای من گرچه در لبنان و عراق هم ماهها خبرنگاری کردم ولی هیچوقت سرعت تحولات اینچنین بالا نبود.

یکی از اصول رویترز در آموزش خبرنگاری در بحران این است که "هیچ خبری ارزش از دست دادن جانتان را ندارد"...اما بی اغراق،گاهی در برزخ مرگ و زندگی بدجور گرفتار شدیم.یک شب در منطقه ای به نام راس الجدیر...درست وسط درگیری میان انقلابیون و نیروهای قذافی گیر کردیم.راه در رو نبود.خیلی بانمک بود حالا که نگاه می کنم جایی نبود لااقل پشتش سنگر بگیریم.بیابان خدا بود ...هر کسی با یک تفنگ از بغلمان رد می شد سلام می کردیم.سلام علیکم.خسته نباشید هم می گفتیم.گاهی خودمان هم یادمان می رفت ما الان طرفدار سرهنگیم یا حامی انقلابیون.بارک الله فیک یا شباب!گاهی یک ضرب فقط سلام می کردیم...،یک روز 12 ساعت در دام قوات قذافی و آفریقایی هایی بودیم که انقلابیون به انها مزدوران سرهنگ می گویند...

آنقدر از این لحظه ها برای ما پیش آمد که از حوصله ات دور است...اماآنچه در تمام طول سفر،وقتی ویز ویز صدای گلوله ها مثل پشه از بیخ گوشمان می گذشت،در شب هایی که سرپناهی نداشتیم،احساس می کردیم با ماست..."خدا"بود...خدا همان دعای خیر توبود که مارا ممنون و مدیون کرد...و اینکه حقیقتا "حقیقی"و "جعفرخانی"همکاران من در این سفر هم هرگز در میدان،کم نگذاشتند،آنچنانکه دوستانم در تهران،در پخش و واحد مرکزی خبر درپشتیبانی هایشان کوتاه نیامدند.

ما در این سفر،در طرابلس و بنی ولید و سرت، وقتی گلوله ها چند قدمی مان می خورد،تازه فهمیدیم بچه های جنگ خودمان،آنها که تصویربردار یا خبرنگار یا دبیر خبر بودند 8 سال،چه شاهکارهایی کردند...ما که جنگ وخط مقدمش را فقط در فیلمها دیده بودیم...نگاه ما به جنگ محدود می شد به اضطراب آژیر قرمز و صدای ضد هوایی و حجله شهید سرکوچه های آشتی کنان،با چند روزبی آبی و دو تا تیرو ترکش ولوله ای در جانمان می افتاد...و ایضا فهمیدیم "برخی" در وزارت فخیمه خارجه دولت مکرمه ما،چقدرخوش خسبیده اند و تازه با اعتماد به نفسی ستودنی ،در حد لالیگا،شعر کوتاه هم می گویند.

راستی درباره امام موسی صدر هم تحقیق کردیم...انقلابیون درگیر دغدغه های خودشان هستند...اما خلاصه بگویم،موسا کوسا، رفیق گرمابه و گلستان قذافی ،کلیددار ماجراست...که حالا لندن است....از طرفی خانه پیرمرد 80 ساله ای را پیدا کردیم که قذافی او را که از ماموران امنیتی اش بوده و شبیه امام موسی صدر است سالها پیش،همزمان با ربایش،با لباس ایشان راهی ایتالیایش کرده...اما خانه نبود و همسایه ها می گفتند از آغاز انقلاب لیبی او هم غیبش زده...

القصه .....

خوبی خبرنگارواحد مرکزی خبر بودن همین است.گاهی سخت یا آسان،تلخ یا شیرین،به قول آن شاعر:"می برد جایی که شراب هم نمی برد"... 

منبع:

http://www.najafzadeh.ir


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد